حج خُرناس

حج خُرناس

چهار پنج ساله بودم. یک شب که خانه پدر‌بزرگم خوابیده بودیم با یک جیغ بنفش از خواب پریدم و همه زا به راه شدند. صدایی شبیه جاروبرقی شنیده بودم که می‌خواست من را بخورد. مامانجون همان طور که برایم آب