
به کسانی که امید و آرزوی نویسنده شدن دارند توصیه میکنم پیش از آن که استعدادشان را پرورش دهند پوستشان را کلفت کنند.
از کتاب کشتن مرغ مقلد/هارپر لی
اکثر ما خیال میکنیم نوشتن کار پیچیدهایست که حتما باید استعداد در آن داشته باشیم. اما نوشتن یک مهارت مثل حرفزدن یا دوچرخهسواریست. پرورش استعداد در حرفزدن ممکن است شما را به یک سخنران تبدیل کند اما آیا کسانی که نمیخواهند سخنران شوند صحبت نمیکنند. جواب مشخص است صحبت کردن یکی از نیازهای اساسی ما برا ی برقراری ارتباط با دیگران است. اما تا به حال به این فکر کردهاید که ما با چه ابزاری با خود در ارتباط هستیم.
روزانه افکار و نشخوارهای زیادی از ذهن ما میگذرند که گاهی حتی به آنها آگاه نیستیم. اگر یک روز آنها را روی کاغذ بنویسید نتیجه شما را متعجب میکند چرا که گاهی ما ساعتها در چرخههای نشخوار ذهنی گیر میکنیم و از کارهای مهم زندگیمان وا میشویم. از کسانی که کارهایشان را به خوبی انجام نمیدهند این توجیه «ذهنم درگیر است» را زیاد شنیده ایم. به جای توجیه کاری کن که از درگیریها خلاص شوی. یکی از این راهها نوشتن است. نوشتن لازمهی ارتباط بهتر با خودمان است. پس نوشتن هم مثل حرف زدن یک ابزار اصلی ست.
همهی ما میتوانیم نویسنده شویم تنها به شرط آن که ترس خود را کنار بگذاریم. شما تا به حال کسی را دیدهاید که موقع راه رفتن فکر کند چطور پایش را از زمین جدا کند تا زمین نخورد؟ ما هیچ وقت یادمان نمیرود چطور قدم برداریم. نوشتن هم نوعی فکر کردن است که با کلمات ثبت میشود. البته که اگر دیگران صدای ذهن ما را میشنیدند احتمالاً دیگر فکر کردن هم سخت میشد. ترس از قضاوت یکی از مانعهای اصلی نوشتن است. چرا که ذهن ما از ترس عریان شدن در نوشتن به محض دیدن کاغذ و قلم قفل میشود. پس جایی را برای نوشتن انتخاب کنید که فضای خصوصی به شما دهد و احساس امنیت در آن داشته باشید. این قرار را با خود بگذارید که قرار نیست کسی نوشتهی شما را بخواند و آن را جایی دور از دسترس قرار دهید. وقتی به خود اطمینان دهید که قضاوت نخواهید شد کار راحتتر میشود. اما ترس از قضاوت گاهی از سمت خودمان است. خیلی از ما با قضاوت و خوب و بد کردن نوشتهیمان در خود احساس شرم را تجربه میکنیم و تصمیم میگیریم هیچگاه دیگر دست به قلم نبریم. خودمان را بایت نوشتههایمان سرزنش میکنیم و با خود عهد میبندیم که هیچ وقت سراغ نوشتن نرویم.
اما مگر وقتی شما کلاس اول نوشتن را آموختید دست خطتان مثل الان بود. مگر اولین بار وقتی چرخهای کمکی دوچرخهیتان را باز کردید زمین نخوردید. پس حق ندارید به خودتان سخت بگیرید. مدتی زمان میبرد تا عضلههای ذهن خود را قوی کنید حتی دست شما هم به نوشتن زیاد عادت ندارد پس صبر کنید. یک رازی که کسی به شما نمیگوید این است که همهی نویسندهها اولین نوشتههایشان افتضاح است و هیچ کدام نسخهی اولیهی آثارشان را منتشر نکردند. ما تعداد اندکی نابغه داریم که ممکن است کارهایشان را بازنویسی نکنند اما همان ها هم اولین داستانی که نوشتهاند به درد نخور بوده است. پس ترس را کنار بگدارید و به دنبال نتیجه نباشید. نتیجه یعنی همین که شما بتوانید چیزی که در سر دارید را روی کاغذ بیاورید.
حالا یک برنامهی مداوم برای خود در نظر بگیرید. زندگی هر کدام از ما پر از داستان و قصه است پس تقریباً میتوان گفت کسی بهانهی نداشتن موضوع را نمیتواند بیاورد. اما اگر معتقدید ماجرا یا اتفاقی اطراف شما نمیافتند برای مثال از نوشتن خوابهایتان شروع کنید. اینکه چگونه شروع کنید مهم نیست مهم این است که ادامه دهید و خود را متوقف نکنید. قرار است اینقدر سریع بنویسید که فرصت برگشتن به کلمهی قبل را نداشته باشید. تا جایی که دست شما درد میگیرد ادامه دهید. قرار نیست از اولین نوشته یک شاهکار هنری تبدیل شود. این تنها یک تمرین است تا به فعل نوشتن عادت کنید. نوشتن مثل یک سنگ گران قیمت است که در پس ذهن ما دفن شده است. برای رسیدن به آن باید اول لایههای خاک را حفر کنیم. حفر لایهها یک کار مدام نیاز دارد روزهای اول خاک سفت است و باید زحمت بیشتری بکشیم. بار اول ممکن است چند خط بیشتر نتوانید بنویسید. ناامید نشوید هرچه بیشتر بنویسید لایههای بیشتری را حفر کردهاید و کمی به سنگ قیمتی نزدیک شدهاید.
اگر هنوز ذهن شما اول پرسشهایش اما و اگر میگذارد سعی کنید وارد بازی آن نشوید. بازیها و موانع ذهنی یکی از عاملهای بازدارنده است. شاید نویسندگان بزرگ هیچگاه به دیگران اعتراف نکنند اما همهی آنها در بازههای زمانی مختلفی تا به حال درگیر آفت کمال طلبی بودهاند. این حس مدام در کمین نشسته است و منتظر یک لغزش و تعلل است که ما را منصرف کند. تازه کار و کهنه کار هم ندارد. در هر کدام با یک استراتژی به اسم «بهترین نسخه» سوار میشود. من کسانی را میشناسم که کتابخوانهای حرفهای هستند و با این شعار که «ترجیح میدهم یک مخاطب عالی باشم تا یک نویسندهی بد» هیچ وقت به سمت نوشتن نمیروند. این آدمها دوست ندارند نسخهی بد یا متوسطی از خود ببینند و شهامت امتحان کردن ندارند چون تنها وارد جنگهایی میشوند که از برد خود مطمئن باشند. اما گروه دیگر کهنهکارها هستند که درست بعد از خلق یک اثر خوب در خود فرو میروند و از ترس اینکه نکند چشمهی خلاقیتشان بخشکد یا نبوغشان را از دست بدهند به جای جشن خلق، عزای مرگ خلاقیت خود را میگیرند. این مشکلیست که هر نویسنده و حتی هنرمند حداقل یک بار آن را چشیده است و دلیل کم کاری بسیاری از آنهاست.
چه چیزی به ما کمک میکند تا نثر و محتوای غنیتری داشته باشیم؟
کتاب خواندن شاید توصیهی کلیشهای باشد اما یک حقیقت انکار ناپذیر است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. خیلی از تازهکارها کتاب نخواندن را این طور توجیح میکنند که ما میخواهیم سبک شخصیمان را از دست ندیهیم و خواندن کتاب دیگران باعث میشود که شبیه دیگران بنویسیم. این امکان وجود دارد که ما تحت تاثیر کتابی که در دست خواندن داریم نوشتههایمان شکل بگیرد اما این چیز بدی نیست. همهی ما زمانی کلاس اول بودیم از روی کتاب سرمشق برمیداشتیم و سعی میکردیم شبیه آن بنویسیم اما آیا هیچ وقت دست خط شخصیمان شبیه کتاب شد. سبک و زبان شخصی نویسنده چیز بیرونی نیست همهی ما درون خود داریم و قرار نیست که گمش کنیم. اگر میشد عیناً مثل نویسندههای دیگر تقلید کرد تعداد نویسندههای خوب بیشمار میشد. یکی از دلایل اینکه نویسندگان حرفهای نگران دزدیده شدن آثارشان نیستند هم همین است. چون هرچه بیشتر کتاب بخوانی قلمت پختهتر میشود و سبک خودت را بیشتر کشف میکنی. اما همه چیز از تقلید شروع میشود همین طور که ارسطو نمایشنامه را تقلید و محاکات میداند. هیچ هنری از هیچ زاده نشده همه ریشهای در جهان بیرونی دارند که هنرمند از آن تقلید میکند. کتاب ابزاریست که دریچههای الهام و تقلید از جهان را به ما نشان میدهد و کمک میکند تا سبک خودمان را بهتر بشناسیم.
10 اشتباه رایج نویسندگی
- کتاب نخواندن از ترس شبیه دیگران شدن
- قضاوت کردن نوشتهها قبل از تمام شدن
- جدی نگرفتن بازنویسی
- ترس از نقد شدن
- نیمه کاره رعا کردن ایدهها
- سخت نویسی (استفاده از کلمات قلمبه سلمبه)
- اضافه کردن پیچیدگی و ابهام بیانداره
- عدم پیوستگی و تدام در نوشتن
- روی نوشتهها تعصب داشتن
- منتشر نکردن نوشتهها
منتظر ادامهی این مقاله باشید…