یادداشتی بر رمان الفبای لازاروس

«می‌توان ادعا کرد هم با دیوها و هم با الهه‌ها، هم با بلورها و هم با ستاره‌ها نسبتی نزدیک دارد، بدون این‌که باعث شگفتی ما شود و نکوهش ما را برانگیزد. این چیز ادعای همه‌ی این‌ها و حتی بیشتر از این‌ها را دارد، ما هیچ چیزی در دسترس نداریم که بتواند منصفانه این ادعاها را رد کند. خردمندانه است که تنها به این ندا گوش بسپاریم. من این مرکز وجود را خویشتن[1] می‌نامم.»

                                     کارل گوستاو یونگ

الفبای لازاروس کتابی در ژانر علمی تخیلی است که روایت‌های زیادی در دل خود دارد. شخصیت‌اصلی که خود نویسنده است راوی سفری بدون مرز می‌شود.

فصل اول رمان «الفبای لازاروس» با فصل کودکی راوی (نویسنده) آغاز می‌شود و مواجه‌ی راوی با موجودی رازآلود راه ورود مخاطب را به جهان فانتزی «هادی تقی‌زاده» باز می‌کند. جهانی که در آن مرز واقعیت و افسانه در هم آمیخته‌است. رفاقت راوی با سایه‌ای که از سرش خارج شده شروع سفری آخرالزمانی است. نام این موجود «تارف ‌پنتی بل» است. برای آغاز این سفر به گروهی نیاز است که نیروهای ماورایی دارند. از دیگر اعضای این گروه جادوگری که طلسم و سِحر می‌داند به همراه دستیار جن‌اش، مکانیکی که با ماشین‌ها حرف می‌زند و… هستند. همه‌ی اعضای این گروه یک تنه‌ی واحد به نام روان‌اند که با هم سفری درونی را آغاز می‌کنند. روان هر انسان از آرکی‌تایپ‌ها و انرژی‌های زنانه و مردانه تشکیل شده‌است. هر کدام از شخصیت‌های همسفر نماد بخشی از روان راوی هستند.

«کارل گوستاو یونگ» معتقد بود خویشتن هنگام تولد حضور ندارد و تا میانسالی نمایان نمی‌شود. خویشتن همان منِ یگانه است که به انسان نظم می‌بخشد و او را با هدایت درونی به هماهنگی و یک‌پارچگی می‌رساند. در رمان «الفبای لازاروس» شخصیت «تارف پنتی‌بل» نماد «خویشتن» روان راوی ست که اولین ملاقات‌شان در چهل‌مین بهار عمر راوی (میانسالی) اتفاق‌می‌افتد. اولین مواجه‌ی راوی با «خویشتن» ترسناک است اما زمانی که راوی او را مقابل خود قرار می‌دهد ترس از بین می‌رود، هیبت تارف عوض می‌شود و دوستی آن‌ها شروع می‌شود. راوی با شنیدن صدای خویشتن خود سفری را آغاز می‌کند تا به جهان خاتمه بخشند. در سفر این تارف است که با آگاهیِ کهکشانی‌اش در لحظات بحرانی و چالش‌ها دیگران را هدایت می‌کند.

رابطه‌ی راوی و تارف از جهاتی به داستان خضر و موسی شباهت دارد. خضر در این‌جا همان تارف، نماد خویشتن است و راوی مانند موسی جستجوگر و به دنبال حقیقت است. تارف مثل خضر دارای خرد و روشن‌بینی‌ست و به همه چیز فرای ظاهرش نگاه می‌کند. راوی هم مثل موسی پرسش‌گر است و می‌خواهد از راز هستی سر در بیاورد. خضر و موسی از اسطوره‌های دینی هستند.

ماموریتی که ابتدا تارف مطرح می‌کند پایان دادن به افسانه‌ی دیوار شمالی جنوبی است اما در واقع سفری طولانی در نظر دارد که شامل منزل‌گاه‌های متعددی می‌شود. ملاقات با پادشاه تاریکی شیطان، عبور از دیوار شمالی جنوبی، گذر از شهرهای لاس‌آلاموس، ترابوزان، سیواس و…. بخشی از این سفر هستند. راوی با امید رسیدن به آزادی سفر را ادامه می‌دهد.

این سفر را می‌توان تعبیری برای سفر درونی در نظر گرفت، مسیری که برای رسیدن به یک‌پارچگی روان باید پیمود. یونگ برای رسیدن به یک‌پارچگی نقشه‎ی راهی معرفی می‌کند؛ ملاقات با سایه‌ها، شناخت عقده‌ها و مرحله‌ی وصل آنیما و آنیموس. در این داستان جایی که گروه با شیطان ملاقات می‌کند در واقع با «سایه‌ها» که همان زشتی‌های رانده شده به ناخودآگاه هستند ملاقات می‌کند و حتی سایه‌ها برایشان ره‌آورد دارد و کمک‌کننده هستند. منزل‌گاه بعد عبور از دیوار «عقده‌ها» ست. راوی می‌گوید دیوارها به ظاهر امنیت بخش هستند ولی در واقع فقط توهم امنیت را می‌دهند و این دقیقاً عملکرد عقده‌ها در روان انسان است.

«دیوارها چهارچوب زندان‌هایند. هیچ دیواری آرامش‌بخش و موجب امنیت نیست. دیوارها نماد ناامنی‌اند. دیوار‌ها فقط توهم امنیت را ایجاد می‌کنند. امنیت و آرامشی که وجود ندارد. شما در دل دیوارها به دنیا آمده‌اید. در میان دیوارها بزرگ می‌شوید و به دیوارها دل می‌بندید.»

و اما منزلگاه آخر؛ آشتی و وصال آنیما و آنیموس. راوی می‌گوید مدتی‌ست از همسرش جدا شده‌ که می‌توان آن را تعبیری از انفصال بخش زنانه‌ی روان (آنیما) از بخش مردانه (آنیموس) دانست. در ابتدا لی‌لی که از کودکی با راوی هست ارتباط نزدیک‌تری با آن دارد و تجسم بخشی ازآنیمای اوست. اما از آن‌جا که این سفر روان راوی را دست‌خوش تغییرات می‌کند در بخش لاس‌آلاموس رشته‌ی میان‌شان پاره می‌شود. لی‌لی به واسطه‌ی ازدواجش از گروه جدا می‌شود و ساویس به عنوان تنها نماینده‌ی آنیما باقی‌می‌ماند.‏

«لی‌لی گفت: «ممنونم. از همه‌تان ممنونم. بودن با شما آموزنده و لذت‌بخش بود.»

به من نگاه کرد و گفت:«بالاخره هر سفری یک جا تمام می‌شود. من اهل سفرهای طولانی نبودم.»

«لازاروس» که اشاره به داستان زنده کردن فردی به نام لازاروس (ایلعازر) توسط مسیح دارد استعاره‌ی زنده شدن دوباره است و گویی نویسنده الفبای زنده‌شدن خود را در سفری برای رسیدن به هماهنگی و شنیدن ندای خویشتن می‌داند، مرگی که آغاز آزادی است. اما در آخر رمان راوی دلبستگی‌هایش را به آزادی ترجیح می‌دهد و در دشت «یزرعیل» جایی که وعده‌ی رستاخیز داده شده‌است از خویشتن خود جدا می‌شود. راوی با تصویر آنیمای خود، ساحره همراه می‌شود و شاید این آغاز سفری دیگر برای وصال آنیما و آنیموس باشد.

یکی از کارهای مهمی که نویسنده از پس‌اش به خوبی برآمده گفتن حرف‌های مهم به ساده‌ترین شکل ممکن است. «الفبای لازاروس» علارغم پرداختن به مفاهیم عمیق  و خرده روایت‌های بسیار زیادش یک رمان خوش خوان است. زبان روان و قصه‌گو بودن آن می‌تواند مخاطبان بسیاری را با رمان ایرانی آشتی دهد.

رمان «الفبای لازاروس» به قلم هادی تقی‌زاده در اسفند 1399 توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده‌است.

این یادداشت در خبرگزاری مهر منتشر شده است.

[1]  Self